تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:53 | نویسنده : Aziz

 

 

كبوتر بچه‌ای با شوق پرواز

بجرئت كرد روزی بال و پر باز

 

پرید از شاخكی بر شاخساری

 گذشت از بامكی بر جو كناری

 

نمودش بسكه دور آن راه نزدیك

 شدش گیتی به پیش چشم تاریك

 

ز وحشت سست شد بر جای ناگاه

ز رنج خستگی درماند در راه

 

گه از اندیشه بر هر سو نظر كرد

گه از تشویش سر در زیر پر كرد

 

نه فكرش با قضا دمساز گشتن

نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن

 

نه گفتی كان حوادث را چه نامست

 نه راه لانه دانستی كدامست

 

نه چون هر شب حدیث آب و دانی

 نه از خواب خوشی نام و نشانی

 

فتاد از پای و كرد از عجز فریاد

 ز شاخی مادرش آواز در داد

 

كزینسان است رسم خودپسندی

چنین افتند مستان از بلندی

 

بدن خردی نیاید از تو كاری

 به پشت عقل باید بردباری

 

ترا پرواز بس زودست و دشوار

 ز نو كاران كه خواهد كار بسیار

 

بیاموزندت این جرئت مه و سال

همت نیرو فزایند، هم پر و بال

 

هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است

 هنوز از چرخ، بیم دستبرد است

 

هنوزت نیست پای برزن و بام

 هنوزت نوبت خواب است و آرام

 

هنوزت انده بند و قفس نیست

 بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست

 

نگردد پخته كس با فكر خامی

 نپوید راه هستی را به گامی

 

ترا توش هنر میباید اندوخت

 حدیث زندگی میباید آموخت

 

بباید هر دو پا محكم نهادن

 از آن پس، فكر بر پای ایستادن

 

پریدن بی پر تدبیر، مستی است

 جهان را گه بلندی، گاه پستی است

 

به پستی در، دچار گیر و داریم

 ببالا، چنگ شاهین را شكاریم

 

من اینجا چون نگهبانم و تو چون گنج

 ترا آسودگی باید، مرا رنج

 

تو هم روزی روی زین خانه بیرون

ببینی سحربازیهای گردون

 

از این آرامگه وقتی كنی یاد

كه آبش برده خاك و باد بنیاد

 

نه‌ای تا زاشیان امن دلتنگ

نه از چوبت گزند آید، نه از سنگ

 

مرا در دامها بسیار بستند

ز بالم كودكان پرها شكستند

 

گه از دیوار سنگ آمد گه از در

 گهم سرپنجه خونین شد گهی سر

 

نگشت آسایشم یك لحظه دمساز

 گهی از گربه ترسیدم، گه از باز

 

هجوم فتنه‌های آسمانی

مرا آموخت علم زندگانی

 

نگردد شاخك بی بن برومند

 ز تو سعی و عمل باید، ز من پند

 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:46 | نویسنده : Aziz

 


با بنفشه، لاله گفت ای بیخبر

 طرف گلشن را منظم کرده‌اند

 

از برای جلوه، گلهای چمن

 رنگ را با بوی توام کرده‌اند

 

اندرین بزم طرب، گوئی ترا

غرق در دریای ماتم کرده‌اند

 

از چه معنی، در شکستی بی سبب

 چون بخاکت ریشه محکم کرده‌اند

 

از چه، رویت در هم و پشتت خم است

 از چه رو، کار تو درهم کرده‌اند

 

از چه، خود را پشت سر می‌افکنی

 چون به یارانت مقدم کرده‌اند

 

در زیان این قبای نیلگون

 در تو زشتی را مسلم کرده‌اند

 

گفت، بهر بردن بار قضا

 عاقلان، پشت از ازل خم کرده‌اند

 

عارفان، از بهر افزودن بجان

 از هوی و از هوس، کم کرده‌اند

 

یاد حق بر یاد خود بگزیده‌اند

 کار ابراهیم ادهم کرده‌اند

 

رهروان این گذرگاه، آگهند

توش راه خود فراهم کرده‌اند

 

گله‌های معنی، از فرسنگها

 گرگ خود را دیده و رم کرده‌اند

 

چون در آخر، جمله شادیها غم است

 هم ز اول، خوی با غم کرده‌اند

 

تو نمیدانی که از بهر خزان

 باغ را شاداب و خرم کرده‌اند

 

تو نمی‌بینی چه سیلابی نهان

 در دل هر قطره شبنم کرده‌اند

 

هر کسی را با چراغ بینشی

 راهی این راه مظلم کرده‌اند

 

از صبا گوئی تو و ما از سموم

 بهر ما، این شهد را سم کرده‌اند

 

تو، خوشی بینی و ما پژمردگی

 هر کجا، نقشی مجسم کرده‌اند

 

ما بخود، چیزی نکردیم اختیار

کارفرمایان عالم کرده‌اند

 

کرده‌اند ار پرسشی در کار ما

 خلقت و تقدیر، با هم کرده‌اند

 

درزی و جولاهه‌ی ما، صنع خویش

 در پس این سبز طارم کرده‌اند

 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:43 | نویسنده : Aziz



بلبل آهسته به گل گفت شبی

که مرا از تو تمنائی هست

من به پیوند تو یک رای شدم

گر ترا نیز چنین رائی هست

گفت فردا به گلستان باز آی

تا ببینی چه تماشائی هست

گر که منظور تو زیبائی ماست

هر طرف چهره‌ی زیبائی هست

پا بهرجا که نهی برگ گلی است

همه جا شاهد رعنائی هست

باغبانان همگی بیدارند

چمن و جوی مصفائی هست

قدح از لاله بگیرد نرگس

همه جا ساغر و صهبائی هست

نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

نه ز زاغ و زغن آوائی هست

نه ز گلچین حوادث خبری است

نه به گلشن اثر پائی هست

هیچکس را سر بدخوئی نیست

همه را میل مدارائی هست

گفت رازی که نهان است ببین

اگرت دیده‌ی بینائی هست

هم از امروز سخن باید گفت

که خبر داشت که فردائی هست

 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:41 | نویسنده : Aziz

 


لاله ای با نرگس پژمرده گفت

بین که ما رخسار چون افروختیم

گفت ما نیز آن متاع بی بدل

شب خریدیم و سحر بفروختیم

آسمان روزی بیاموزد ترا

نکته هایی را که ما آموختیم

خرمی کردیم وقت خرمی

چون زمان سوختن شد سوختیم

تا سفر کردیم بر ملک وجود

توشه پژمردگی اندوختیم

درزی ایام زان ره می شکافت

آنچه را زین راه ، ما میدوختیم

 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:39 | نویسنده : Aziz

 

 

 

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن

 

همچو موسی بودن از نور تجلی تابناك

گفتگوها با خدا در كوه و هامون داشتن

 

پاك كردن خویش را ز آلودگیهای زمین

خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن

 

عقل را بازارگان كردن ببازار وجود

نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن

 

بی حضور كیمیا، از هر مسی زر ساختن

بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن

 

گشتن اندر كان معنی گوهری عالمفروز

هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن

 

عقل و علم و هوش را بایكدیگر آمیختن

جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن

 

چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان

شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن

 

هر كجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن

هر كجا مار است، آنجا حكم افسون داشتن

 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:33 | نویسنده : Aziz


گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری

کآخر تو هم برون کن ازین آشیان سری

آفاق روشن است چه خسبی به تیرگی

روزی بپر ، ببین چمن و جونی و جری

در طرف بوستان ، دهن خشک تازه کن

گاهی ز آب سرد و گه از میوه تری

بنگر من از خوشی چه نکو روی و فربهم

ننگست چون تو مرغک مسکین لاغری

گفتا حدیث مهر بیاموزدت جهان

روزی تو هم شوی چو من ایدوست مادری

گرد تو چون که پر شود از کودکان خرد

جز کار مادران نکنی کار دیگری

روزی که رسم و راه پرستاریم نبود

میدوختم بسان تو ، چشمی به منظری

گیرم که رفته ایم از اینجا به گلشنی

ما هم نشسته ایم بشا رخ صنوبری

تا لحظه ایست ، تا که دمیدست نوگلی

تا ساعتی است تا که شکفته است عبهری

در پرده قصه ایست که روزی شیود بشی

در کار نکته ایست که شب گردد اختری

خوشبخت طائری که نگهبان مرغکی است

سر سبز شاخکی که بچینند از آن بری

فریاد شوق و بازی اطفال ، دلکش است

وانگه به نام لانه خرد محقری

هر چند آشیانه گلین است و من ضعیف

باور نمیکنم چو خود اکنون توانگری

ترسم که گر روم ، برد این گنجها کسی

ترسم در اشیانه فتد ناگه آذری

از سینه ام اگر چه ز بس رنج ، پوست ریخت

ناچار رنجهای مرا هست کیفری

شیرین نشد چو زحمت مادر وظیفه ای

فرخنده تر ندیدم ازین هیچ دفتری

پرواز ، بعد ازین هوس مرغکان ماست

ما را به تن نماند ز سعی و عمل پریپ



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:31 | نویسنده : Aziz



به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر

كه هر كه در صف باغ است صاحب هنریست

بنفشه مژده‌ی نوروز میدهد ما را

شكوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست

بجز رخ تو كه زیب و فرش ز خون دل است

بهر رخی كه درین منظر است زیب و فریست

جواب داد كه من نیز صاحب هنرم

درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست

میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم

همان بر سرم از جور آسمان شرریست

علامت خطر است این قبای خون آلود

هر آنكه در ره هستی است در ره خطریست

بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد

بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست

خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا

ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست

از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت

كه تا ز پای نیفتیم، تا كه پا و سریست

یكی نظر به گل افكند و دیگری بگیاه

ز خوب و ز شب چه منظور، هر كه را نظریست

نه هر نسیم كه اینجاست بر تو میگذرد

صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:29 | نویسنده : Aziz

 

بلبلی گفت سحر با گل سرخ

کاینهمه خار بگرد تو چراست

گل خشبوی و نکوئی چو ترا

همنشین بودن با خار خطاست

هر که پیوند تو جوید، خوار است

هر که نزدیک تو آید، رسواست

حاجب قصر تو، هر روز خسی است

بسر کوی تو، هر شب غوغاست

ما تو را سیر ندیدیم دمی

خار دیدیم همی از چپ و راست

عاشقان، در همه جا ننشینند

خلوت انس و وثاق تو کجاست

خار، گاهم سر و گه پای بخسب

همنشین تو، عجب بی سر و پاست

گل سرخی و نپرسی که چرا

خار در مهد تو، در نشو و نماست

گفت، زیبائی گل را مستای

زانکه یکره خوش و یکدم زیباست

آن خوشی کز تو گریزد، چه خوشی است

آن صفائی که نماند، چه صفا است

ناگریز است گل از صحبت خار

چمن و باغ، بفرمان قضا است

ما شکفتیم که پژمرده شویم

گل سرخی که دو شب ماند، گیاست

 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:اشعار شعرای کهن, شعر, شعرای معاصر, | 16:21 | نویسنده : Aziz


 
نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت  

مپوش روی ، بروی تو شادمان شده ایم

مسوز ز آتش هجران ، هزاردستان را  

بکوی عشق تو عمریست داستان شده ایم

جواب داد ، کازین گوشه گیری و پرهیز  

عجب مدار ، که از چشم بدنهان شده ایم

ز دستبرد حوادث ، وجود ایمن نیست    

نشسته ایم و بر این گنج پاسبان شده ایم

تو گریه میکنی و خنده میکند گلزار       

ازین گریستن و خنده بدگمان شده ایم

مجال بستن عهدی بما نداد سپهر      

سحر ، شکفته و هنگام شب خزان شده ایم

مباش فتنه زیبایی و لطافت ما           

چرا که نامزد بادمهرگان شده ایم

نسیم صبحگهی ، تا نقاب ما بدرید       

برای شکوه ز گیتی ، همه دهان شده ایم

بکاست آنکه سبکسار شد ، ز قیمت خویش 

ازین معامله ترسیده و گران شده ایم

دو روزه بود ، هوسرانی نظربازان 

همین بس است ، که منظور باغبان شده ایم

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, | 11:31 | نویسنده : Aziz

 

 

پروین اعتصامی


پروین اعتصامی

نام اصلی

رخشنده اعتصامی

زمینهٔ کاری

شعر و ادبیات

زادروز

۲۵ اسفند ۱۲۸۵
۱۷ مارس ۱۹۰۷
تبریز

 

 

پدر و مادر

یوسف اعتصامی آشتیانی

مرگ

۱۵ فروردین ۱۳۲۰ (۳۵ سال)
۴ آوریل ۱۹۴۱
تهران

ملیت

 ایران

محل زندگی

تبریز و تهران

علت مرگ

حصبه

جایگاه خاکسپاری

قم، حرم فاطمه معصومه،
۳۴°۳۸′۳۱.۷۱″ شمالی ۵۰°۵۲′۴۶.۳۷″ شرقی

همسر(ها)

فضل‌الله اعتصامی

حوزه

کتاب‌خانه دانشسرای عالی تهران

استاد

یوسف اعتصامی آشتیانی، دهخدا، ملک الشعرای بهار

وب‌گاه رسمی

جایزهٔ ادبی پروین اعتصامی

رخشندهٔ اعتصامی[۱] مشهور به پروین اعتصامی (۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز - ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) کتابدار و شاعر ایرانی است.[۱] اعتصامی «مشهورترین شاعر زن ایران» است.[۱]

محتویات

زندگی

پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ برابر با ۱۷ مارس ۱۹۰۷ در تبریز) فرزند یوسف اعتصامی (اعتصام‌الملک آشتیانی) فرزند میرزا ابراهیم آشتیانی فرزند ملا حسن فرزند ملا عبدالله فرزند ملا محمد فرزند ملا عبدالعظیم آشتیانی می باشد. مادرش (درگذشتهٔ ۱۳۵۲) فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به و متخلص به "شوری"[۲] از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز وآذربایجانی بود[۳].وی تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت.نام اصلی او "رخشنده" است.

یوسف اعتصامی، پدر پروین نویسنده و مترجم بود. [۴] وی در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد.[۵]

او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانواده‌اش از تبریز به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطه‌خواهان و چهره‌های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان‌های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت. وی به مدرسه آمریکایی IRAN BETHEL (ایران کلیسا) می رفت و در سال ۱۳۰۳ تحصیلاتش را در آنجا به اتمام رسانید. سپس مدتی در همان مدرسه به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت.

پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش «فضل الله همایون فال» ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه‌ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه‌ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی‌توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از مهریه اش در مرداد ماه ۱۳۱۴ طلاق گرفت.[۶] با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. در سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ در زمان ریاست دکتر عیسی صدیق بر دانشسرای عالی، پروین به عنوان مدیر کتابخانهٔ آن، مشغول به کار شد.[۷].او ۳۵ سال داشت که درگذشت.

 

 

سنگ مزار پروین اعتصامی

پروین به تشویق ملک‌الشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را توسط چاپخانه مجلس منتشر کرد[۸]، ولی مرگ پدرش در دی ماه ۱۳۱۶ در سن ۶۳ سالگی، ضربه هولناک دیگری به روح حساس او وارد کرد که عمق آن را در مرثیه‌ای که در سوگ پدر سروده‌است، به خوبی می‌توان احساس کرد:

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

 

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

پروین اعتصامی عاقبت در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ (۴ آوریل ۱۹۴۱) در سن ۳۵ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد. پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.

اینکه خاک سیهش بالین است

 

اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی ز ایام ندید

 

هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز

 

سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند

 

دل بی دوست دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست

 

سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد

 

هر که را چشم حقیقت بین است

هر که باشی و ز هر جا برسی

 

آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد

 

چون بدین نقطه رسید مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند

 

چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن

 

دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آنکس که در این محنت گاه

 

خاطری را سبب تسکین است

آثار و سبک شعری

 

 

  • دیوان قصائد و مثنویات و تمیثلات و مقطعات

دیوان پروین، شامل 238قطعه شعر می‌باشد، که از آن میان ۶۵ قطعه به صورت مناظره است. اشعار پروین اعتصامی بیشتر در قالب قطعات ادبی است که مضامین اجتماعی را با دیدهٔ انتقادی به تصویر کشیده‌است. در میان اشعار پروین، تعداد زیادی شعر به صورت مناظره میان اشیاء، حیوانات و گیاهان وجود دارد.درون مایه اشعار او بیشتر غنیمت داشتن وقت و فرصت ها، نصیحت های اخلاقی، انتقاد از ظلم و ستم به مظلومان و ضعیفان و ناپایداری دنیاست.در شعر پروین استفاده هایی از سبک شعرای بزرگ پیشین نیز شده است.[۹] ملک الشعرای بهار در مقدمه ای که بر دیوان وی می نویسد، می گوید:

این دیوان ترکیبی است از دو سبک و شیوهٔ لفظی و معنوی آمیخته با سبکی مستقل، و آن دو یکی شیوه خراسان است خاصه استاد ناصر خسرو قبادیانی و دیگر شیوهٔ شعرای عراق و فارس است به ویژه شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی علیه الرحمه و از حیث معانی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفاً است، و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جوئی است ترکیب یافته و شیوه ای بدیع و فاضلانه به وجود آورده است.

[۱۰]

اشعار او را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول که به سبک خراسانی گفته شده و شامل اندرز و نصیحت است و بیشتر به اشعار ناصرخسرو شبیه‌است. دسته دوم اشعاری که به سبک عراقی گفته شده و بیشتر جنبه داستانی به ویژه از نوع مناظره دارد و به سبک شعر سعدی نزدیک است. این دسته از اشعار پروین شهرت بیشتری دارند.[نیازمند منبع]

لیست مثنویات و مقطعات و تمثیلات پروین اعتصامی

 

 

سالروز تولد

بیست و پنجم اسفندماه [۱۱] پروین اعتصامی‌ست.در تقویم رسمی ایران، این روز به روز بزرگداشت پروین اعتصامی نامگذاری شده است.

 

 



صفحه قبل 1 صفحه بعد